عاشق ومعشوق
با عرض سلام خدمت شما کاربران محترم به این وبلاگ خوش آمدید
 
 

 

 

دیدم گل تازه چند دسته  ****  برگنبدی ازگیاه بسته

 

گفتم : چه بود گیاه نا چیز****تا در صف گل نشیند او نیز؟

 

بگریست گیاه و گفت خاموش****صحبت نکند کرم فراموش

 

گر نیست جمال و رنگ و بویم****آخر نه گیاه باغ اویم

 

من بنده ی حضرت کریمم*****پرورده ی نعمت قدیمم

 

گر بی هنرم و گر هنرمند****لطف است امیدم از خداوند

 

با آنت که بضاعتی ندارم****سرمایه ی طاعتی ندارم

 

او چاره ی کار بنده داند****چون هیچ وسیلتش نماند

 

رسم است که مالکان تحریر****آزاد کنند بنده ی پیر

 

ای بار خدای عالم آرای****بر بنده ی پیر خود ببخش

 

سعدی ره کعبه ی رضا گیر****ای مرد خدا, ره خدا گیر

 

بد بخت کسی که سر بتابد****زین در,که در دگر نیابد


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 17:4 :: توسط : مرتضی قلجی

جلوه گل عندلیبان را غزلخوان می کند / نام مهدی صد هزاران درد درمان میکند

مدعی گوید که با یک گل نمی گردد بهار / من گلی دارم که عالم را گلستان میکند
  .
***************
تو را گر طول غیبت کرده محزون /
  شدم از انتظارت من جگر خون
بود صبر تو از صبر الهی /
  چه سازم من به این قلب بر از خون . . .
***************
چه شود بیاید آن روز که به تو رسیده باشم / به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشم

همه عمر من به یاد تو گذشته نازنینا / نکند که من بمیرم و تو را ندیده باشم . . .
***************
اگر مهدی زهرا باز گردد / جهان آیینه اعجاز گردد

سرم را پیش پایش می گذارم / که با خاک رهش دمساز گردد . . .
***************
مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جان / که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان

در انتظار تو شام ها گذشت عمر عزیز / نگشت حاصل من غیـر آه مهـدی جان . . .
**********
بگو چگونه تو تدبیر می کنی اقا؟ / چرا در امدنت دیر می کنی اقا؟
دل تمامی عشاق دوره گردت را / چقدر ساده غزلگیر می کنی اقا؟ . . .
*****

یک پرسش ساده کلید قفل دل شد / آیا تو مولای خودت را دوست داری؟
آیا به یاد یوسف تنهای زهرا / در غیبتش خونین دل و چشم انتظاری . . . ؟


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 17:0 :: توسط : مرتضی قلجی

 

 

 

     آدمیت مرده بود 

ازهمان روزی که دست حصرت قابیلگشت آلوده به خون حضرت هابیل

            ازهمان روزی که فرزندان آدمزهر تلخ دشمنی درخونشان جوشید

                                    آدمیت مرده بود

گرچه آدم زنده بود                 

ازهمان روزی که یوسف رابرادرهابه چاه انداختند

ازهمان روزی که باشلاق وخون دیوارچین راساختند

                        آدمیت مرده بود

بعددنیاهی پرازآدم شد واین آسیاب

                                    گشت وگشت

قرن هاازمرگ آدم هم گذشتای دریغ آدمیت برنگشت

قرن ما روزگارمرگ انسانیت است

                                    سینه ی دنیازخوبی هاتهیست

صحبت ازآزادگیپاکیمروتابلهیست.

صحبت ازموسی وعیسی ومحمدنابجاست.

            روزگارمرگ انسانیت است                      من که ازپزمردن یک شاخه گل

ازنگاه ساکت یک کودک بیمار...ازفغان یک قناری درقفس....

ازغم یک مرددرزنجیر.....حتی قاتلی بردار.....

                        اسک درچشمان وبغضم درگلوست.

وندرین ایامزهرم درپیالهزهرمارم درسبوست.

                                                مرگ اوراازکجاباورکنم؟

صحبت ازپزمردن یک برگ نیست!

                        وای!جنگل رابیابان می کنند!

دست خون آلودرادرپیش چشم خلق پنهان می کنند

                        هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا!

آن چه این نامردمان باجان انسان می کنند

                        صحبت ازپزمردن یک برگ نیست

            فرض کن مرگ قناری درقفس هم مرگ نیست

            فرض کن یک شاخه گل هم درجهان هرگز نیست

            فرض کن جنگل بیابان بودازروزنخستدرکویری سوت وکور

            درمیان مردمی بااین مصیبت هاصبورصحبت ازمرگ محبتمرگ عشق نیست.

                        گفتگوازمرگ انسانیت است.....


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 16:55 :: توسط : مرتضی قلجی


چرا تو خونه  ۴٠متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟

  چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟

  چرا تو شهروند و رفاه چشم میدوزن به سبد همدیگه؟

  چرا از تو ماشین پوست پرتقال می ریزن بیرون؟

  چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟

  چرا مردها روز زن فقط طلا و ادکلن کادو می خرند؟

   چرا مردها مناسبت ها رو فراموش میکنن؟

  چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب نمی خونن؟
      
  چرا مراسم ختم ساعت ۴ بعد از ظهر تشکیل میشه؟

  چرا زن ها نمیتونن ماشین پارک کنن؟

چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟

چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشمامون در میاد؟

چرا بچه ها همه خانوما رو خاله خودش میدونه ؟

  چرا سه تار سه تا تار نداره؟

  چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟

  چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟

  چرا زنها لوازم آرایش رو روی شصتشون تست میکنن؟

  چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟

  چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟

  چرا پشت کامیونها شعر می نویسن ؟

  چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟


 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 16:52 :: توسط : مرتضی قلجی

این اولین شعری بود که من در دفتر چه خاطراتم نوشتم و عاشق ای شعرم امید وارم شما هم خشتون بیاد !!!

 

ز آن نامه هایی که دادی و ز آن شِکوه های تلخ

تا نیمه های شب به یاد توچمم نخفته است

ای مایه امید من، ای تکیه گاه دوری

هرگز مرنج از آنچه بر شعرم نهفته است

شایدنبوده قدرت آنم که در سکوت

احساس کوچک قلب خود را نهان کنم

بگذار تا ترانه من راز بگشاید

بگذار آنچه را که نهفتم عیان کند

تا بر گذشته می نگرم عشق خویش را

چون آفتاب گمشده می آورم به یاد

منالم از دلی که غرق گشته است

این شعر، غیر رنجش یارم به من چه داد

«  قطعه ای از نامه فروغ فرخ زاد به معشوقه اش »

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 16:9 :: توسط : مرتضی قلجی

 

نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس
گفتم: سلام حافظ  گفتا : عليک جانم
گفتم: کجا روي؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم: چگونه اي؟ گفت: در بند بي خيالي
گفتم که تازه تازه شعر و غزل چه داري؟
گفتا که مي سرايم شعر سپيدباري
گفتم: ز دولت عشق، گفتا: کودتا شد
گفتم: رقيب، گفتا: کله پا شد
گفتم: کجاست ليلي؟ مشغول دلربايي؟
گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم: بگو، ز خالش، آن خال آتش افروز؟
گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز
گفتم: بگو ز مويش، گفتا که مش نموده
گفتم: بگو، ز يارش، گفتا ولش نموده
گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟
گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم: کجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
گفتا: خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم: بگو، ز ساقي حالا شده چه کاره؟
گفتا: شدست منشي در دفتر اداره
گفتم: بگو؛ ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم: بگو، ز محمل يا از کجاوه يادي
گفتا: پژو، دوو، بنز يا گلف نوک مدادي
گفتم که قاصدت کو آن باد صبح شرقي
گفتا که جاي خود را داده به فاکس برقي
گفتم: بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا: به جاي هدهد ديش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد؟
گفتا: به پست داده، آورد يا نياورد؟
گفتم: بگو ز مُشکٍ آهوي دشتِ زنگي
گفتم: سراغ داري ميخانه اي حسابي؟
گفتا: آنچه بود از دَم گشته چلو کبابي
گفتم: بيا دو تايي لب تر کنيم پنهان
گفتا: نمي هراسي از چوب پاسبانان؟
گفتم شراب نابي تو دست و پا نداري؟
گفتا که جاش دارم وافور با نگاري
گفتم: بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم اَز ته زدند آن ها
گفتم: شما و زندان؟ حافظ ما رو گرفتي؟
گفتا: نديده بودم هالو به اين خرفتي

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 10:43 :: توسط : مرتضی قلجی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ
با عرض سلام خدمت شما عاشق گرامی به این عشق سرا خوش آمدید -امیدوارم به مراد دل تان رسیده باشید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مرتــضــی قــلجـــی و آدرس morteza-gh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 15
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 78
بازدید ماه : 78
بازدید کل : 7323
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 44
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



دریافت كد ساعت
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

خدمات وبلاگ نویسان جوان

جاوا اسكریپت

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس