عاشق ومعشوق
با عرض سلام خدمت شما کاربران محترم به این وبلاگ خوش آمدید
 
 

متین ترین کلمه عشـــق است

جذاب ترین کلمه آشنــــایی است

پاکترین کلمه وجدان است

زشت ترین کلمه خیــــانت است

بدترین کلمه بی وفـــایـی است

سخت ترین کلمه تنهــــایــی است

و تلخ ترین کلمه جـــــدایی است


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 26 دی 1389برچسب:, :: 14:1 :: توسط : مرتضی قلجی

 

گفتی عاشقمی٬
می گفتم دوستت دارم.
گفتی اگه يه روز نبينمت می ميرم٬
گفتم من فقط ناراحت می شم.
گفتی من به جز تو به کسی فکر نمی کنم٬
گفتم من اتفاقا به خيلی ها فکر می کنم!
گفتی تا ابد توو قلب منی٬
گفتم فعلا توو قلبم جا داری.
گفتی اگه بری با يکی ديگه من خودمو می کشم٬
گفتم اما اگه تو بری با يکی ديگه من فقط دلم می خواد طرفو خفه کنم.
گفتی ...
گفتم ... حالا فکر کردی فرق ما ايناس؟
نه! فرق من اينه که تو دروغ می گفتی و من راست می گفتم...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 26 دی 1389برچسب:, :: 13:58 :: توسط : مرتضی قلجی

باران که می بارد تو می آیی            باران گل، باران نیلوفر                    
    باران مهر و ماه و آئینه               باران شعر و شبنم و شبدر      


باران که می بارد تو در راهی            از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز             با ابر و آب و آسمان جاری


غم می گریزد، غصه می سوزد        شب می گدازد، سایه می میرد
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد              تا شعر باران تو می گیرد


از لحظه های تشنه ی بیدار             تا روزهای بی تو بارانی
غم می کشد ما را و می بینی         دل می کشد ما را تو می دانی

 

 


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 26 دی 1389برچسب:, :: 13:57 :: توسط : مرتضی قلجی

روزي مرد جواني وسط شهري ايستاده بود و ادعا مي كرد كه زيبا ترين قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعيت زياد جمع شدند. قلب او كاملاً سالم بود و هيچ خدشه‌اي بر آن وارد نشده بود و همه تصديق كردند كه قلب او به راستی زيباترين قلبي است كه تاكنون ديده‌اند. مرد جوان با كمال افتخار با صدايي بلند به تعريف قلب خود پرداخت.

ناگهان پير مردي جلوي جمعيت آمد و گفت كه قلب تو به زيبايي قلب من نيست. مرد جوان و ديگران با تعجب به قلب پير مرد نگاه كردند قلب او با قدرت تمام مي‌تپيد اما پر از زخم بود. قسمت‌هايي از قلب او برداشته شده و تكه‌هايي جايگزين آن شده بود و آنها به راستی جاهاي خالي را به خوبي پر نكرده بودند براي همين  گوشه‌هايی دندانه دندانه درآن ديده مي‌شد. در بعضي نقاط شيارهاي عميقي وجود داشت كه هيچ تكه‌اي آن را پرنكرده بود، مردم كه به قلب پير مرد خيره شده بودند با خود مي‌گفتند كه چطور او ادعا مي‌كند كه زيباترين قلب را دارد؟

مرد جوان به پير مرد اشاره كرد و گفت تو حتماً شوخي مي‌كني؛ قلب خود را با قلب من مقايسه كن؛ قلب تو فقط مشتي رخم و بريدگي و خراش است .

پير مرد گفت: درست است. قلب تو سالم به نظر مي‌رسد اما من هرگز قلب خود را با قلب تو عوض نمي‌كنم. هر زخمي نشانگر انساني است كه من عشقم را به او داده‌ام،  من بخشي از قلبم را جدا كرده‌ام و به او بخشيده‌ام. گاهي او هم بخشي از قلب خود را به من داده است كه به جاي آن تكه‌ي بخشيده شده قرار داده‌ام؛ اما چون اين دو عين هم نبوده‌اند گوشه‌هايي دندانه دندانه در قلبم وجود دارد كه برايم عزيزند؛ چرا كه ياد‌آور عشق ميان دو انسان هستند. بعضي وقتها  بخشي از قلبم را به كساني بخشيده‌ام اما آنها چيزی از قلبشان را به من نداده‌اند، اينها همين شيارهاي عميق هستند. گرچه دردآور هستند اما ياد‌آور عشقي هستند كه داشته‌ام. اميدوارم كه آنها هم روزي بازگردند و اين شيارهاي عميق را با قطعه‌ای كه من در انتظارش بوده‌ام پركنند، پس حالا مي‌بيني كه زيبايي واقعي چيست؟

مرد جوان بي هيچ سخني ايستاد، در حالي كه اشك از گونه‌هايش سرازير مي‌شد به سمت پير مرد رفت از قلب جوان و سالم خود قطعه‌ای بيرون آورد و با دستهاي لرزان به پير مرد تقديم كرد پير مرد آن را گرفت و در گوشه‌اي از قلبش جاي داد و بخشي از قلب پير و زخمي خود را به جاي قلب مرد جوان گذاشت .

مرد جوان به قلبش نگاه كرد؛ ديگر سالم نبود، اما از هميشه زيباتر بود زيرا كه عشق از قلب پير مرد به قلب او نفوذ كرده بود...


ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 26 دی 1389برچسب:, :: 10:55 :: توسط : مرتضی قلجی


مهربان

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

سایه مهرتورا کم دارم

باتو هستم

ای سراپا احساس

خون تو در رگ من هم جاریست ،

جنس ما جنس بلد بودن کانون گل است

نازنین

زندگی جای هدر دادن فرصتها نیست ،

ما مطهر شده ایم ،

پیش رو راه رسیدن به خداست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیر ؛

کودکی هستم شوخ خانه ام در ته بن بست فراموشی یک زوج قدیمی مانده

خانه دل اما ، جای بکریست هنوز ،

پر سبزینه و ریحان و غزل ،

پر تکرار گیاهان نمو ،

پر ابیات ملون شده در خمره عشق ،

پر انوار خدا.

داخل خانه دل ؛

جای جمعیت هرجائی نیست کل دارائی من تازگی دلکده است

من به دل راز رسیدن دارم ،

من به دل ثروت هنگفت عدالت دارم ،

خوب می فهمم اگر در باران ،

چتر خود را به کسی بخشیدم؛

توشه رفتنم از لطف خدا آکنده ست

خوب میدانم اگر جای توپیشم خالیست ؛

حکمتی در کارست



مهربان

سبد معذرتم را بپذیرکار کودک این است ؛

اولش حرف زند ، به تامل بنشیند بعدش

آنقدر شاعرم امشب که فقط ؛

بیستون کم دارم ،

تیشه عاقبتم را بدهید

آنقدر ساده سخن میگویم ؛

که اگر یکنفر از کوچه دل درگذرد ،

دل و دلداده روی هم بیند



مهربان

ساعت الآن دقیقا خواب است

- و من و پهنه کاغذ بیدار

روی تو در نظرم نقش نخست ،

و خدا شاهد دیوانگی بنده بازیگوشش

و خود او می داند ؛

که دلم آنقدر آغشته به توست ؛

که اگر از صف فردوس برین ،

طیفی اندازه صد نور میسر سازد

من به آن طیف نبخشم ، دانه ای از مویت



مهربان

بازهم ،

سبد معذرتم را بپذیر

آنقدر شاعرم ازتو که نمیدانم کی ،

واژه ات راهی شعرم شده است

لحظه ای گوش بکن ،

یک موذن مست است

آنقدر خوب اذان میگوید ،

گوئی او عکس خدا را دیده

خوش بحالش اما ؛

طرح زیبای خدا را گاهی ،

می توان در پس سیمای عزیزی جوئید



مهربان

دیر زمانی ست که من این مسئله را فهمیدم ؛



مهربان

آنقدر شاعرم امشب که زمین ،

در پی زمزمه ام مست شده ست

سر ببالین مدارینه کرات نهاده ست و باز

گوشهایش به من آویزانند

آنقدر شاعرم امشب که دلم ،

از پس سینه برون آمده باز

او نگاهش به من است

من نگاهم به قدم رنجه تو

آنقدر شاعرم امشب که فقط ،

روح روحانی تو حال مرا می فهمد



مهربان

عاشقی ؛ بارش احساس به روی ذهن است

عاشقی ؛ لمس خدا با چشم است

عاشقی ؛ مظهر نو بودن دل ، در حیات ازلیست

ومن امشب از عشق ، بخود می پیچم

بعد از امشب شاید ،

نقش اعجاز تو را طرح زنم



مهربان

ترکه فرضی تنبیه من آماده نشد ؟

یا مرا چوب تادب بنواز ؛

یا بیا و سبد معذرتم را بپذیر



مهربان

لذت صبح مجدد اینجاست ،

میروم تا با آب ، غسل آزاده شدن باب کنم

دیگر آن جمله سهراب مرا حسرت نیست ؛

" کعبه ام مثل نسیم ،

میرود باغ به باغ ،

میرود شهر به شهر

ثروتی بیش به من داده خدا



مهربان

از سر کودکی من بگذر ،

باید آرام به سجاده تعظیم روم ،

شعرم آخر شده ، انگار زمان وصل است

" به خدا می دهمت عاریه وار ،

آری عاشق شده بودم این بار


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 26 دی 1389برچسب:, :: 10:20 :: توسط : مرتضی قلجی

ببين روي زخمم نمک ميزنند
کساني که حرف از کمک ميزنند
من از بي کسي ناله سر ميدهم
برايم فقط ني لبک ميزنند
وچون هم صدا باسکوتم چرا
به تنهايي ام ناخونک ميزنند
وبا يک تلنگر به آيينه هابهاي صداقت محک ميزنند
فقط يک غزل حاصل شعر من
همين کودکم راکتک ميزنند
ويادر کلاس الفباي دل
غرورم به چوب فلک ميزنند
ببين سهم من عاقبت يک شکست
هميشه درآخر کلک ميزنند
تلنبارفريادها درگلو
دريغا که آخر کبک ميزنند


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 26 دی 1389برچسب:, :: 9:56 :: توسط : مرتضی قلجی

موخته ام که زندگي دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام که چشم پوشي از حقايق، آنها را تغيير نمي دهد

آموخته ام که هيچ کس کامل نيست همانگونه که من کامل نيستم

آموخته ام که تنها گذشت مي تواند به دوستي عمق و معنا ببخشد

آموخته ام که تنها با بخشيدن ديگران مي توانم به آرامش روحي برسم .

آموخته ام که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگي را تماشايي مي کند

آموخته ام که اين ايمان وعشق الهي است که زخمها را شفا مي دهد نه زمان

آموخته ام که لبخند ارزانترين راهي است که مي شود با آن، نگاه را وسعت داد

آموخته ام که هيچ کس مثل من فکر نمي کند اما من مي توانم به افکار ديگران احترام بگذارم .

آموخته ام که نمي توانم احساسم را انتخاب کنم، اما مي توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم

آموخته ام که فرصتها هيچ گاه از بين نمي روند، بلکه شخص ديگري فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام که خداوند همه چيز را در يک روز نيافريد. پس دليلي ندارد که من بينديشم مي توانم همه چيز را در يک روز به دست بياورم


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 26 دی 1389برچسب:, :: 9:46 :: توسط : مرتضی قلجی

به نام خدای حسابگر، حسابدان، حسابساز، حسابرس و حسابدارِِِ زمين و آسمان و هر آنچه در اوست. هم او که افتتاحيه و اختتاميه همه حسابها و کتابهاست. ترازش هميشه موزون است و موجوديهايش هميشه در فزون. مطالبات مشکوک الوصولی ندارد چه اينکه کسی از قدرت لايزال او نميتواند بگريزد و استهلاک انباشته محاسبه نميکند گويا که در حوزه حسابداری او چيزی بی ارزش نميشود. به کسی ماليات نميدهد و از کسی به ناحق چيزی نميگيرد. نه سهامی است و نه تضامنی. هيچ شراکتی با کسی ندارد تک مالکی است و بی رقيب. هيچ تلفيق و ادغام و ترکيبی در حوزه شخصيتش تعريف شدنی نيست. حسابداری تورمی ندارد چه در نظرش ارزشها تغيير ناپذيرند. حسابداريش آنقدر خالص است که دوره مالی در آن تعريف نا شدنی و واحد پولی در آن بی معناست. شخصيتش حوزه محدودی ندارد و ازل و ابد را در بر ميگيرد. تداومش يک فرضيه نيست يک فرض و حقيقتی محض است. مديريتش حسابداری است و حسابداري اش مديريت که بر مدار عدالت است و به مثقال و ذره هم ميرسد و چيزی در آن از قلم نمي افتد. فضل و بخشش اوست که بر مدار اهميت مي چرخد و سرمايه بندگان اميدواری اوست. و همان است که رهايی بخش آنان از حساب و کتابش خواهد بود، آنجا که مستجاب مي گرداند دعای برترين انسانها را در حق همه عالم که:


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 17:12 :: توسط : مرتضی قلجی

دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی است


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 17:11 :: توسط : مرتضی قلجی

 

 

چوآن نخلم که بارش خورده باشند     چوآن ویران که گنجش برده باشند

چوآن پیری همی نالم درین دشت      که رودان عزیزش مرده باشند

 

سر راهت نشینم تابیایی      در شادی بروی ماگشایی

شودروزی بروزمونشینی    که تابینی چه سخته بیوفایی

 

الهی گردن گردون شودخرد     که فرزندان آدم راهمه کشت

یکی ناگه که زنده شدفلانی      همه گویند که فلان ابن فلان مرد

 

سه درد آمدبجانم هرسه یکبار    غریبی واسیری وغم یار

غریبی واسیری چاره داره        غم یار وغم یار وغم یار

 

تن محنت کشی دارم خدایا      دل باغم خوشی دارم خدایا

زشوق مسکن و دادغریبی      به سینه آتشی دارم خدایا

 

مرانه سر نه سامان آفریدند     پریشانم پریشان آفریدند پریشان خاطران رفتند درخاک      مرا ازخاک ایشان آفریدند

 

موکه چون اشتران قانع به خارم      جهازم چوب و خرواری به بارم

بدین مزد قلیل ورنج بسیار       هنوز ازروی مالک شرمشارم

 

فلک درقصدآزارم چرایی     گلم گر نیستی خارم چرایی

ته که باری ز دوشم برنداری   میان باسربارم چرایی

 

ته که نوشم نه ای نیشم چرایی     ته که یارم نه ای پیشم چرایی

ته که مرهم نه ای برداغ ریشم     نمک پاش دل ریشم چرایی

 

به قبرستان گذر کردم صباهی     شنیدم ناله وافغان وآهی

شنیدم کله ای باخاک می گفت     که این دنیا نمی ارزد به کاهی

 

به قبرستان گذر کردم کم و بیش    بدیدم قبر دولتمند ودرویش

نه درویش بیکفن درخاک رفته      نه دولتمندبرده یک کفن بیش

 

غم عالم نصیب جان مابی      بدور مافراغت کیمیابی

رسدآخربدرمان درد هرکس    دل مابی که دردش بی دوابی

 

مکن کاری که پابرسنگت آید     جهان بااین فراخی تنگت آید

چوفردانامه خوانان نامه خوانند    توبینی نامه ی خودننگت آید

ز دست دیده ودل هردوفریاد     که هرچه دیده بینددل کندیاد

بسازم خنجری نیشش زفولاد    زنم بردیده تادل گرددآزاد

 

درخت غم به جانم کرده ریشه     بدرگاه خدا نالم همیشه

رفیقان قدریکدیگربدانید        اجل سنگ است وآدم مثل شیشه  

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 17:9 :: توسط : مرتضی قلجی

 

 

کاش

کاش دل دردمند خاک زبانی برای گفن داشت که بگوید هرچه ناگفته باقیست.

کاش زمین راازنومی ساختندتادیگرخاکی وجودنداشته باشد که آدمی ازآنبرآمده باشد....

          کاش می شدخاک زمین راباآبی آسمان عوض کردتاشایدآدم هاآسمانی تروآبی ترباشند

وآنوقت چشم هایشان مثل ستاره هادرخشانپیکرشان چون ابرنرم لطیف وقلبشان مانندخورشیددرخشانرنگارنگ وگرمی بخش بود....


                   بارالهی...ازدل خاک سخن می گویم.اززمینتاززمینی که زمینی هایش بویی

     ازوفاومحبت نبرده اند..

وهمه چیزرادربی تفاوتی

                   قربانی کرده وبه خاک سپرده اند.....

زمینی که هرلحظه بارسنگینی بنده های گنهکارت رابیش تربردوش می کشد.

                                                وکمترصدایی دارد

یارب چه بهایی بایدپرداخت که جایگاه زمین وآسمان راعوض کنی؟

 

                   بهایش هرچه باشد

 

                             من به جان می پذیرم..


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 17:7 :: توسط : مرتضی قلجی

انسان یا که حیوان

 

 

 

در حالی این متن را می نویسم که معلّق هستم:
نمیدانم که انسان هستم یا که حیوان،
بنده هستم یا که برده،
نمیدانم بر روی زمین هستم یا که در آسمان،
در جهنم یا که در بهشتم،
خدا را دوست دارم یا خدا من را،
یا شاید هم هیچکدام، یا شاید هم هر دو،
تنهان می دانم که گفته اند زمین از آبی که از تن من بر آن میریزد، بر خود میلرزد،
گفته اند که زمین دوست دارد که من را در خود فرو کند،
اگر در این حال بمیرم تنها جهنم جایگاه من است،
جهنمیان از بوی بد من، من را نفرین خواهند کرد،
پس سعی می کنم که انسان باشم،
بنده بودن را ترجیح می دهم،
به سوی آسمان میروم،
در جست و جوی بهشت خواهم ماند،
خدا را دوست خواهم داشت‚

 

 

اما باز نمی دانم که زنده می مانم و یا در این حال .....؟

 

 

 

 

 

فکرنکن دنیانمیشه          توی دستای ماجاشه          فکرنکن حتی میتونه      

 

 

  قلبامون ازهم جداشه      بیاهم پروازخوبم         می دونم دلت شکسته

 

 

می دونم حتی توخونت       پای توزنجیر وبسته س        گله کم کن مامی تونیم

 

 

واسه هم رویابسازیم           می تونیم باهمین دستا         یه دونه دنیابسازیم

 

 

توشهرکاغذی ما             دریااندازه ی قطره س           امااون قطره ی کوچیک

 

 

مرهمی به روح خسته س       شهرمایه جای دیگه س       یه جایی که بی نظیره

 

 

جایی که هیچ کی نتونه          خونتوازت بگیره......

 

I   love  you

 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 17:5 :: توسط : مرتضی قلجی

 

 

دیدم گل تازه چند دسته  ****  برگنبدی ازگیاه بسته

 

گفتم : چه بود گیاه نا چیز****تا در صف گل نشیند او نیز؟

 

بگریست گیاه و گفت خاموش****صحبت نکند کرم فراموش

 

گر نیست جمال و رنگ و بویم****آخر نه گیاه باغ اویم

 

من بنده ی حضرت کریمم*****پرورده ی نعمت قدیمم

 

گر بی هنرم و گر هنرمند****لطف است امیدم از خداوند

 

با آنت که بضاعتی ندارم****سرمایه ی طاعتی ندارم

 

او چاره ی کار بنده داند****چون هیچ وسیلتش نماند

 

رسم است که مالکان تحریر****آزاد کنند بنده ی پیر

 

ای بار خدای عالم آرای****بر بنده ی پیر خود ببخش

 

سعدی ره کعبه ی رضا گیر****ای مرد خدا, ره خدا گیر

 

بد بخت کسی که سر بتابد****زین در,که در دگر نیابد


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 17:4 :: توسط : مرتضی قلجی

جلوه گل عندلیبان را غزلخوان می کند / نام مهدی صد هزاران درد درمان میکند

مدعی گوید که با یک گل نمی گردد بهار / من گلی دارم که عالم را گلستان میکند
  .
***************
تو را گر طول غیبت کرده محزون /
  شدم از انتظارت من جگر خون
بود صبر تو از صبر الهی /
  چه سازم من به این قلب بر از خون . . .
***************
چه شود بیاید آن روز که به تو رسیده باشم / به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشم

همه عمر من به یاد تو گذشته نازنینا / نکند که من بمیرم و تو را ندیده باشم . . .
***************
اگر مهدی زهرا باز گردد / جهان آیینه اعجاز گردد

سرم را پیش پایش می گذارم / که با خاک رهش دمساز گردد . . .
***************
مرا به غیر تو نبود پناه مهدی جان / که من گدایم و هستی تو شاه مهدی جان

در انتظار تو شام ها گذشت عمر عزیز / نگشت حاصل من غیـر آه مهـدی جان . . .
**********
بگو چگونه تو تدبیر می کنی اقا؟ / چرا در امدنت دیر می کنی اقا؟
دل تمامی عشاق دوره گردت را / چقدر ساده غزلگیر می کنی اقا؟ . . .
*****

یک پرسش ساده کلید قفل دل شد / آیا تو مولای خودت را دوست داری؟
آیا به یاد یوسف تنهای زهرا / در غیبتش خونین دل و چشم انتظاری . . . ؟


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 17:0 :: توسط : مرتضی قلجی

 

 

 

     آدمیت مرده بود 

ازهمان روزی که دست حصرت قابیلگشت آلوده به خون حضرت هابیل

            ازهمان روزی که فرزندان آدمزهر تلخ دشمنی درخونشان جوشید

                                    آدمیت مرده بود

گرچه آدم زنده بود                 

ازهمان روزی که یوسف رابرادرهابه چاه انداختند

ازهمان روزی که باشلاق وخون دیوارچین راساختند

                        آدمیت مرده بود

بعددنیاهی پرازآدم شد واین آسیاب

                                    گشت وگشت

قرن هاازمرگ آدم هم گذشتای دریغ آدمیت برنگشت

قرن ما روزگارمرگ انسانیت است

                                    سینه ی دنیازخوبی هاتهیست

صحبت ازآزادگیپاکیمروتابلهیست.

صحبت ازموسی وعیسی ومحمدنابجاست.

            روزگارمرگ انسانیت است                      من که ازپزمردن یک شاخه گل

ازنگاه ساکت یک کودک بیمار...ازفغان یک قناری درقفس....

ازغم یک مرددرزنجیر.....حتی قاتلی بردار.....

                        اسک درچشمان وبغضم درگلوست.

وندرین ایامزهرم درپیالهزهرمارم درسبوست.

                                                مرگ اوراازکجاباورکنم؟

صحبت ازپزمردن یک برگ نیست!

                        وای!جنگل رابیابان می کنند!

دست خون آلودرادرپیش چشم خلق پنهان می کنند

                        هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا!

آن چه این نامردمان باجان انسان می کنند

                        صحبت ازپزمردن یک برگ نیست

            فرض کن مرگ قناری درقفس هم مرگ نیست

            فرض کن یک شاخه گل هم درجهان هرگز نیست

            فرض کن جنگل بیابان بودازروزنخستدرکویری سوت وکور

            درمیان مردمی بااین مصیبت هاصبورصحبت ازمرگ محبتمرگ عشق نیست.

                        گفتگوازمرگ انسانیت است.....


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 16:55 :: توسط : مرتضی قلجی


چرا تو خونه  ۴٠متری ال سی دی ۵٢ اینچی میذارن؟

  چرا از در که میخوان رد بشن تعارف میکنن ولی سر تقاطع به هم رحم نمیکنن؟

  چرا تو شهروند و رفاه چشم میدوزن به سبد همدیگه؟

  چرا از تو ماشین پوست پرتقال می ریزن بیرون؟

  چرا وقتی می رن لباس بخرن بقیه مغازه ها رو هم نگاه می کنن؟

  چرا مردها روز زن فقط طلا و ادکلن کادو می خرند؟

   چرا مردها مناسبت ها رو فراموش میکنن؟

  چرا فیلم زیاد می بینن ولی کتاب نمی خونن؟
      
  چرا مراسم ختم ساعت ۴ بعد از ظهر تشکیل میشه؟

  چرا زن ها نمیتونن ماشین پارک کنن؟

چرا تو مهمونی اگه موز بخورن بی کلاسیه ولی سیب و پرتغال نه؟

چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشمامون در میاد؟

چرا بچه ها همه خانوما رو خاله خودش میدونه ؟

  چرا سه تار سه تا تار نداره؟

  چرا اکثر ماشینها یا سفیدن یا سیاه یا نقره ای؟

  چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟

  چرا زنها لوازم آرایش رو روی شصتشون تست میکنن؟

  چرا مردم تو تاکسی راجع به سیاست صحبت میکنن؟

  چرا کسی برای صبحونه کسی رو مهمون نمیکنه؟

  چرا پشت کامیونها شعر می نویسن ؟

  چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟


 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 16:52 :: توسط : مرتضی قلجی

این اولین شعری بود که من در دفتر چه خاطراتم نوشتم و عاشق ای شعرم امید وارم شما هم خشتون بیاد !!!

 

ز آن نامه هایی که دادی و ز آن شِکوه های تلخ

تا نیمه های شب به یاد توچمم نخفته است

ای مایه امید من، ای تکیه گاه دوری

هرگز مرنج از آنچه بر شعرم نهفته است

شایدنبوده قدرت آنم که در سکوت

احساس کوچک قلب خود را نهان کنم

بگذار تا ترانه من راز بگشاید

بگذار آنچه را که نهفتم عیان کند

تا بر گذشته می نگرم عشق خویش را

چون آفتاب گمشده می آورم به یاد

منالم از دلی که غرق گشته است

این شعر، غیر رنجش یارم به من چه داد

«  قطعه ای از نامه فروغ فرخ زاد به معشوقه اش »

 

 

 

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 16:9 :: توسط : مرتضی قلجی

 

نيمه شب پريشب گشتم دچار کابوس
ديدم به خواب حافظ توي صف اتوبوس
گفتم: سلام حافظ  گفتا : عليک جانم
گفتم: کجا روي؟ گفت والله خود ندانم
گفتم : بگير فالي گفتا نمانده حالي
گفتم: چگونه اي؟ گفت: در بند بي خيالي
گفتم که تازه تازه شعر و غزل چه داري؟
گفتا که مي سرايم شعر سپيدباري
گفتم: ز دولت عشق، گفتا: کودتا شد
گفتم: رقيب، گفتا: کله پا شد
گفتم: کجاست ليلي؟ مشغول دلربايي؟
گفتا: شده ستاره در فيلم سينمايي
گفتم: بگو، ز خالش، آن خال آتش افروز؟
گفتا: عمل نموده، ديروز يا پريروز
گفتم: بگو ز مويش، گفتا که مش نموده
گفتم: بگو، ز يارش، گفتا ولش نموده
گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده است مجنون؟
گفتا: شديد گشته معتاد گرد و افيون
گفتم: کجاست جمشيد؟ جام جهان نمايش؟
گفتا: خريده قسطي تلويزيون به جايش
گفتم: بگو، ز ساقي حالا شده چه کاره؟
گفتا: شدست منشي در دفتر اداره
گفتم: بگو؛ ز زاهد آن رهنماي منزل
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم ها
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنيا
گفتم: بگو، ز محمل يا از کجاوه يادي
گفتا: پژو، دوو، بنز يا گلف نوک مدادي
گفتم که قاصدت کو آن باد صبح شرقي
گفتا که جاي خود را داده به فاکس برقي
گفتم: بيا ز هدهد جوييم راه چاره
گفتا: به جاي هدهد ديش است و ماهواره
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد؟
گفتا: به پست داده، آورد يا نياورد؟
گفتم: بگو ز مُشکٍ آهوي دشتِ زنگي
گفتم: سراغ داري ميخانه اي حسابي؟
گفتا: آنچه بود از دَم گشته چلو کبابي
گفتم: بيا دو تايي لب تر کنيم پنهان
گفتا: نمي هراسي از چوب پاسبانان؟
گفتم شراب نابي تو دست و پا نداري؟
گفتا که جاش دارم وافور با نگاري
گفتم: بلند بوده موي تو آن زمان ها
گفتا : به حبس بودم اَز ته زدند آن ها
گفتم: شما و زندان؟ حافظ ما رو گرفتي؟
گفتا: نديده بودم هالو به اين خرفتي

 


ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 25 دی 1389برچسب:, :: 10:43 :: توسط : مرتضی قلجی

درباره وبلاگ
با عرض سلام خدمت شما عاشق گرامی به این عشق سرا خوش آمدید -امیدوارم به مراد دل تان رسیده باشید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مرتــضــی قــلجـــی و آدرس morteza-gh.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 26
بازدید هفته : 65
بازدید ماه : 65
بازدید کل : 7310
تعداد مطالب : 46
تعداد نظرات : 44
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



دریافت كد ساعت
Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت

خدمات وبلاگ نویسان جوان

جاوا اسكریپت

انواع کد های جدید جاوا تغییر شکل موس